محل تبلیغات شما

خیلی خب.ماجرا از وقتی شروع شد که بابام اون مرغ بی مصرف یا بهتره بگم تخم مرغ را خرید و شروع به نگه داری از اون کرد.

نمیدونم چرا اینقدر براش مهم بود مثلا روز سوم می گفت که مواظب باشید توپ بهش نخوره.یا می گفت:》نیلوفر به دوستت بگو نزدیک هزار کیلومتری تخم مرغ نره.《

ولی بدبختی های من از وقتی شروع شد که تخم مرغ تبدیل به جوجه و بعد هم مرغ شد،شروع شد!

وقتی تخم مرغ تبدیل به جوجه شد ،ساعت سه نصف شب،همین جور جیک جیک میکرد و روی مخ بود.بعضی شبا دلم میخواست یه سنگ به بزرگی خونه بردارم بکوبم به جوجه(البته خونمون اونقدر ها که فکر میکنید بزرگ نیست)

جالب بود وقتی من بدبخت خواب بودم یه سره دهنش باز بود.

از همون اول نه من نه مامان با خریدنش موافق نبودیم.

ولی طبق معمول،عشق مامان بابا،سحر اصرار کرد که اون تخم مرغ افتضاح را بخرند.

هرچی فکر میکنم روزی را یادم نمیاد که.

منتظر پارت بعدی باشید

《تخم مرغ یا مرغ 》پارت ششم

《تخم مرغ یا مرغ》پارت پنجم

《تخم مرغ یا مرغ》پارت چهارم

مرغ ,تخم ,جوجه ,اون ,جیک ,فکر ,تخم مرغ ,به جوجه ,مرغ تبدیل ,تبدیل به ,شد که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

VOICE OF QURAN عشق صادقانه