محل تبلیغات شما

زییییینننگگگگ زییییینننگگگگ صدای ساعت کوکی ام هست.بلند شدم، کش و قوسی به بدن خودم دادم و ساعتم رو خاموش کردم و بلند شدم.کتاب هایم رو دیشب داخل کیفم گذاشته بودم برای همین رفتم داخل آشپزخانه و یه نارنگی و یه سیب برداشتم.

شستمشون و داخل پلاستیک گذاشتم.دیدم که مامانم برام یه لقمه گذاشته.برش داشتم و به همراه میوه داخل کیفم گذاشتم.دیگه کاری نداشتم جز اینکه باید لباس میپوشیدم و میرفتم.مانتو و شلوارم پوشیدم.

مو هام رو دم اسبی کردم و مقنعه ام رو هم پوشیدمش.رفتم که پالتوم رو بپوشم که یه لکه توجه ام رو به خودش جذب کرد.

مامان داد زد:نیلوفر!بیا این لباس هارو روی بند رخت پهن کن.

و یه سبد پر لباس خیس رو انداخت توی بغلم.یه لحظه تعادلم رو از دست دادم و دوباره روی پا ایستادم.به سمت حیاط تلو تلو خوردم و بلاخره به بند رخت رسیدم.سبد رو روی زمین گذاشتم و لباس هارو یکی یکی پهن کردم.داخل اونها پالتوم رو دیدم. پالتو رو آخر بند رخت پهن کردم.دقیقا جایی که مرغ خرابکاری میکرد.

لباس ها تموم شد.سبد رو برداشتم و به داخل خونه برگشتم.

《تخم مرغ یا مرغ 》پارت ششم

《تخم مرغ یا مرغ》پارت پنجم

《تخم مرغ یا مرغ》پارت چهارم

رو ,داخل ,یه ,لباس ,سبد ,رخت ,بند رخت ,و یه ,دادم و ,ام رو ,رخت پهن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همس الحنان